چه باز در دلت آمد که مهر برکندي

شاعر : سعدي

چه شد که يار قديم از نظر بيفکنديچه باز در دلت آمد که مهر برکندي
هنوز وقت نيامد که بازپيونديز حد گذشت جدايي ميان ما اي دوست
و گر نه بر سر کويت به آرزومنديبود که پيش تو ميرم اگر مجال بود
که هيچ کس نگشايد اگر تو دربنديدري به روي من اي يار مهربان بگشاي
به هيچ روي نمي‌باشد از تو خرسنديمرا و گر همه آفاق خوبرويانند
به روي خوب وليکن تو چشم مي‌بنديهزار بار بگفتم که چشم نگشايم
به هيچ خلق نپندارمت که ماننديمگر در آينه بيني و گر نه در آفاق
به هيچ کار نيايد گرش تو نپسنديحديث سعدي اگر کائنات بپسندند
مگر اميد به بخشايش خداونديمرا چه بندگي از دست و پاي برخيزد